امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

نی نی کوچولوی من

مشاوره پایش آفتاب

١شنبه ساعت 9 صبح نوبت مشاوره پایش داشتی گل پسرم. با هم رفتیم  پیش خانم دکتر ما اولین نفر بودیم و خانم دکتر فوق العاده پر انرژی. رفتیم پیش خانم دکتر در مورد کارای شما ازم سوال کرد و شروع کرد یه سری نکات رو گفتن اینجا برای دوستانم میگم ایشالا که به دردشون بخوره 1.میگفت بچه ها توی 6 ماه غذا خوردنشون شروع میشه.برای اینکه بهتر با غذا ارتباط برقرار کنن باید یه زیر انداز با رنگهای جذاب بندازیم بعد یه بشقاب دست ما یه بشقاب دست نی نی یه قاشق ما یه قاشق نی نی و بزاریم هر وقت که خواست حتی دستشو توی ظرف غذا بکنه تا بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه نباید مانع از دست زدن بچه به غذا بشیم. 2.بازی پیدا  و پنهان با بچه انجام د...
30 مهر 1392

دندون دوم

سلام گل پسر من سلام امیر عباسم . ببخش این چند روز خیلی سرم شلوغ بود واقعا نمیرسیدم به وبلاگت سر بزنم آپ کنم .اما الان کلی خبر دارم چند روز پیش یعنی ١٧ مهر رفتم مرکز بهداشت برای واکسن ٦ ماهگی  اول قد و وزنتو گرفتن همه چیز خوب بود بجز دور سر شما که بازم بزرگ بود.هرچی من میگم دکتر گفته طبیعیه بازم اینا هی میگن نه ببر دکتر بازم ببینه. خلاصه من گفتم باشه بازم میبرم دکتر.اما نمیبرم آخه طبیعیه سر پسر دختر خاله منم بزرگ بود سر عمه جونی شما هم بزرگ بوده و اصلا مشکلی نیست تازه میگن کله گنده ها باهوش ترن. بعد رسید نوبت واکسن زدن خانومه گفت ما تاریخ٢٠/٧زدیم براتون الان نمیزنیم گفتم آخه میخوام برم مسافرت گفت عیب نداره اونجا ببر بز...
30 مهر 1392

مروارید

سلم عشق مامان فدات بشم که الان داری با ناز خاله ستاره نگاه میکنی. من اگر این خاله ستاره رو ببینم هزارتا ماچش میکنم. آخه هر چی برات سی دی گرفتم اصلا  نگاه نمیکنی فقط خاله ستاره. عشقم امروز یعنی ١٣٩٢/٧/٦ ساعت ٥:٤٥ دقیقه بعد از ظهر یهو دیدم  مروارید کوچولو از توی لثه زده بیرون .کلی خوشحال شدم همش میگفتم هورا هورا هورا هورا هرچند اصلا حال نداری بیقراری آخه سرما خوردی تازه داشتی خوب میشدی که دوباره بدتر از قبل سرما خوردی.دیشب همش بیداز میشدی گریه میکردی آخه بینیت کیپ شده بود.و اینکه احتمالا دندونت داشته میزده بیرون. ایشالا امشب راحت میخوابی عزیز دلم. دوست دارم عشق مامان ...
6 مهر 1392

....

سلام سلام عزیزم پسر ناز مامان امروز بعد از کلی مهمون داری و مهمونی رفتن و عروسی رفتن اومدم برات بنویسم. عشقم خیلی پسر خوبی بودی این چند روزه. مامان جون و زن عموی من با بچه هاش اومده بودن خونمون کلی خوش گذشت پارک رفتیم گشتیم شما هم ماشالا آروم بودی و من کلی توی پارک بازی کردم. چند روز بعغدش عروسی دعوت بودیم. عروسی اپسر خاله من  که میشه پسر عمه بابایی. اونجا هم مدام دست همه میچرخیدی اما من کفشام بد بود و از شدت پا درد نتونستم برقصم. شما خیلی خوش تیپ شده بودی اینم عکسش.... بگیذ ماشالا   اینم عکس مدل خوابیدن شما و یه خبر جدید و اونم اینمروارید کوچولو به نظرم داره در میاد آخه لثه ی ...
6 مهر 1392
1